خدایا میدانی چه میکشم،
پنداری چون شمع ذوب می شوم. ما از مردن نمی هراسیم،
اما می ترسیم بعد از ما ایمان را سر ببرند!!!!
و اگر بسوزیم، روشنایی میرود و جای خود را دوباره به شب میسپارد.
پس چه باید کرد؟ از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم،
و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند.
هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند،
و هم باید بمانیم تا فردا شهید شویم.
عجب دردی!!! چه میشد امروز،
شهید می شدیم و فردا زنده می شدیم تا دوباره شهید شویم؟!
شهید کاظم لطیفیزاده