دزد هم دزدهای قدیم واقعا ....
یه جایی خوندم در زمانهای قدیم شخصی کیسه ای پول را خانه کسی میدزد وقتی آنرا باز میکند ... دعایی در آن میابد بدین مضمون
که خدایا میدانم تو بهترین محافظی و از این پولهای من به بهترین وجه محافظت خواهی کرد ...
دزد فردای آنشب کیسه پول را دست نخورده به صاحبش باز میگرداند .. دوستانش او را تقبیح میکنند او میگوید من دزد پولهای اویم نه دزد
باورهای او ... وقتی آن دعا را دیدم خجالت کشیدم که امید او را به خدایش نا امید کنم ...
چند روز پیش پسر کوچکم که بسیار کم حرف و عمیق است در مقابل موردی که پیش اومده بود یکدفعه برگشت بهم گفت :
مامان تو که اینهمه به فکر همه ای .. به همه کمک میکنی .. دست همه رو میگیری .. همیشه سر نماز و دعایی و قرآن میخونی ...
پس چرا خدا ما رو به این روز انداخته و اینهمه سختی میکسیم ...؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
همه وجودم گر گرفت ... دهانم خشک شد ...و اشگم لبریز ...
خدایا مرا ببخش ... مرا ببخش ... که حماقتهای من به عنوان یک مادر احمق و بی فکر ... یک مادر نادان ... گناه های من ..
در باور یک کودک معصوم و بیگناه ...به پای تو توشته میشود ... مرا ببخش ... که باورهای یک کودک را در مورد تو اینگونه تغییر داده ام که آنچه
من باعثش هستم من بانی اش هستم به پای تو نوشته میشود ...
اشگهایم اشگهای حسرتم گواه این مدعاست ... عزیزترینم ... مرا ببخش ...
لی لی ..