انسان کامل از دیدگاه نسفی انسانی است که از گفتار نیک و کردار نیک و اخلاق نیک و دانش، به حد کمال برخوردار باشد. چنین انسانی هم در شریعت و طریقت کامل است و هم در حقیقت. گرچه صوفی در طلب حقیقت است ولی عموما طریقت و گاه شریعت را از نظر دور نمیدارد. شریعت را گفتار انبیا و طریقت را کردار انبیا و حقیقت را بینش انبیا میدانند. هر که سخن پیامبر(ص) را قبول داشته باشد، اهل شریعت و هر که عمل پیامبر(ص) را انجام دهد، اهل طریقت است و هر که بیند آنچه را پیامبر(ص) دیده است اهل حقیقت است.
انسان کامل را به اسامی گوناگونی یاد کردهاند؛ شیخ، پیشوا، هادی، مهدی، دانا، بالغ، کامل، مکمل، امام، خلیفه، قطب، جام جهان نما، آینه گیتی نما و گاه نیز انسان کامل را عیس گویند که مرده، زنده میکند و خضر گویند که آب حیات خورده است و سلیمان گویند که زبان مرغان میداند.
انسان کامل در عالم همواره یکی است و هرگاه هم که از دنیا برود دیگری به جای وی مینشیند، تا عالم بیدل نباشد، چرا که انسان کامل دل عالم است. انسان کامل موجودی است که همه حقایق عالم را همان گونه که هست میداند. وی هم از عالم ملک (که عامل محسوس است) با خبر است و هم از عالم ملکوت (که عالم ارواح یا عالم عقول است) و هم از عالم جبروت (که عالم ذات و صفات خداست) آگاه است. انسان کامل رسالت خود را در این میداند تا عادات و رسوم بد را از میان بردارد و قاعده نیک را در میان آنها برقرار سازد. از توحید و خداشناسی برای مردم سخن گوید و مردم را به بی بقایی دنیا آشنا سازد و از بقای آخرت افراد را آگاه سازد، نیکان را وعده بهشت دهد و بدان را از عذاب دوزخ بترساند.
انسانی که میخواهد از مقام والای انسان کامل برخوردار شود، باید به سیر و سلوک بپردازد. سیر الی الله عبادت از آن است که سالک چندان سیر کند که از هستی خود نیست شود و به هستی خدا هست شود و به خدا زنده و دانا و بینا و شنوا و گویا گردد. ای درویش! اگر چه سالک هرگز هیچ هستی نداشت، اما میپنداشت که دارد، آن پندار برخیزد و به یقین بداند که هستی خدا راست و بس. چون دانست و دید که هستی خدای راست، سیر فی الله تمام شد. اکنون ابتدای سیر فی الله است و سیر فی الله عبارت از آن است که سالک چون به هستی خدا هست شد و به خدا زنده و دانا و بینا و گویا و شنوا گشت، چندان دیگر سیر کند که اشیا را آنگونه که هست به تفصیل و تحقیق بداند، ببیند، چنان که هیچ چیز در ملک و ملکوت و جبروت بر وی پوشیده نماند.
سالکی که میخواهد به مقصد و مقصود خود نائل شود، باید ابتدا علم شریعت را فرا گیرد و سپس به خانقاه برود و مرید شیخی شود و علم طریقت را از وی بیاموزد و با ریاضات و مجاهدات مشایخ و احوال آنها آشنا شود. سالک در مرحله بعد باید کتاب را ترک کند و به کاری که شیخ برای او مصلحت میبیند تن در دهد. نسفی میگوید:« اگر سالکی یک روز بلکه یک لحظه به صحت دانایی رسید و مستعد و شایسته صحبت دانا شد، بهتر از آن است که صد سال بلکه هزار سال به ریاضت و مجاهدت مشغول باشد.»
در بحث سیر و سلوک باید نظری هم به ارکان شش گانه انداخت. رکن اول هادی و رهنماست. رکن دوم و محبت به هادی است، به این معنا که سالک نباید هیچ کس را به اندازه هادی و راهنمای خود دوست داشته باشد. رکن سوم فرمانبرداری است، یعنی سالک باید ترک طاعت و تقلید از همه کس حتی پدر و مادر خود کرده و فقط از فرامین هادی و دانای خود پیروی کند. رکن چهارم ترک رأی است، یعنی هیچ کاری را بر اساس رأی و اندیشه خود انجام ندهد، حتی اگر آن کار طاعت و عبادت باشد. رکن پنجم ترک اعراض و انکار است، یعنی سالک نباید بر آنچه که هادی فرمان میدهد اعتراض کند، چرا که سالک در مقامی نیست که بتواند بد و خوب را تشخیص دهد. رکن ششم ثبات و دوام است،یعنی سالک باید بر اعمال و رفتاری که شرط سلوک است ثابت قدم بوده و به آنها بقا و دوام دهد.
از دیگر مسائل سیر و سلوک که عارف باید به آن ملتزم باشد، ورود به خانقاه و چله نشینی است. چله نشینی که مدت آن چهل روز است شرایطی دارد. نخستین شرط، حضور شیخ است، به این بیان که هر چند روز یک بار شیخ باید به خلوتگاه سالک برود تا مشکلات او را بر طرف سازد. شرط دوم این است، که در این مدت از میان مردم به دور باشد به گونهای که ذکر او به گوش هیچکس نرسد. شرط سوم آن است، که همیشه با وضو باشد و شرط چهارم صوم است، یعنی سالک باید در این مدت روزهدار باشد. شرط پنجم، کم خوردن است و شرط ششم کم گفتن است، به گونهای که در این چهل روز با هیچ کس سخن نگوید، مگر با شیخ و خادم خود. شرط هفتم کم خفتن است و شرط هشتم، خاطر شناختن است، یعنی باید خواطر چهارگانه رحمانی، ملکی، نفسانی و شیطانی را از یکدیگر باز شناسد. شرط نهم نفی خواطر است، به این بیان که باید در این مدت هر خاطری را که بخواهد فکر او را مشغول دارد نفی کند و اگر خاطری به ذهن او خطور کند یا خوابی ببیند، باید آن را برای شیخ خود باز گوید تا شیخ به او کمک کند. شرط دهم نیز ذکر دائم است، یعنی باید بعد از ادای هر یک از نمازهای پنجگانه با صدای بلند ذکر لا اله الّا الله بگوید.
آنچه در تمام مراحل سیر و سلوک برای سالک مهم است رهایی از قید و بندهاست. سالک باید به هیچ چیز دل نبدد که بر هر چه دل بندد آن چیز حجاب و بت اوست.
عروج سالک آنگاه میسر است که بتواند در بیداری، روح را از بدن خویش خارج سازد و احوالی که پس از مرگ بر وی مکشوف میشود در حال حیات بر وی آشکار گردد و بهشت و دوزخ را از هم اکنون مشاهده کند و از مرتبه علم الیقین به مرتبه حق الیقین برسد.
نسفی برای انسان کامل مراتب قائل شده است و آنها را به طبقات مختلف تقسیم نموده است. از نظر وی اولیای خداوند در عالم سیصد و پنجاه و شش نفرند که همیشه در عالم بودهاند چون یکی از آنها از عالم برود دیگری به جای وی مینشیند تا از این سیصد و پنجاه و شش نفر کسی کم نشود. آنها همیشه مقیم درگاه خدا هستند و دایم به ذکر خدا مشغولاند. این سیصد و پنجاه و شش نفر به شش طبقه تقسیم میشوند: 1. سیصدتنان 2. چهل تنان 3. هفت تنان 4. پنچ تنان 5. سه تنان 6. یک تن.
این آخرین، «قطب» است و عالم به برکت وجود او برقرار میباشد و چون وی از این عالم برود، برای حفظ عالم وجود یکی از سه تنان جای وی مینشیند و یکی از پنچ تنان به مقام سه تنان میرسد و یکی از هفت تنان به مقام پنج تنان میرسد و یکی از چهل تنان به مقام هفت تنان میآید و یکی از سیصد تنان به مقام چهل تنان میرسد و یکی هم به مقام سیصد تنان نایل میشود.
نسفی درباره مقام اولیای الهی میگوید:
سیصد تنان بر دل آدماند و چهل تنان بر دل موسیاند و هفت تنان بر دل عیسیاند و پنج تنان بر دل جبرائیلاند و سه تنان بر دل میکائیلاند و یکی بر دل اسرافیل است و سیصد و پنجاه و شش کس در تمام عالم مشترکاند تا برکت قدم و نظر ایشان به همه عالم برسد اما مردم ایشان را نمیشناسند و ایشان چنان زندگی نکنند که مردم ایشان را بشناسند.
دانش اولیای الهی به مشاهده حضرت حق حاصل میشود. ذوق ایشان نیز در لقای اوست. آنها صاحب کرامت و همت و مستجاب الدعوهاند همتهای آنها چون دعاهایشان اثرها دارد، زیرا هر چه را از خدا بخواهند، به آنها میدهد. آنها اهل کشف و شهودند و همه حقایق عالم را میدانند.
در میان اولیای خدا سلسله مراتب است کسانی که در مرتبه بالا هستند افراد مراتب پایین را میشناسند، اما آنها که در رتبه پایین هستند افراد طبقه بالا را نمیتوانند بشناسند. اولیای خدا چون دائم به ذکر خدا و مشاهده او مشغولاند به دعوت و تربیت خلق نمیپردازند. از نظر نسفی، دعوت تربیت کار انبیا است چون انبیا بر خلاف اولیا که یک رو دارند، دو رو دارند، یک روی به سوی خدا دارند و غرق در مشاهده حقاند و روی دیگر در بندگان دارند و مشغول ارشاد آنها.